۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

ستارخان و باقرخان سرداران مشروطه خواه آذربايجان

ستارخان (برگرفته از ویکی پدیای فارسی) از سرداران جنبش مشروطه خواهی ایران ، و ملقب به سردار ملی است. در مقاومت تبریز وی جانفشانی‌های بسیاری کرد.

مقدمه

ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ ق (۱۸۶۶ میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قره‌داغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان ، به زمان کودکی اش بر می‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند ، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی ، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد . اسماعیل به دلیل ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، توسط عمال دولت قاجاریه کشته شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.

جوانی

ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد.

مقاومت

او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.

پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانه ی تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمد علی شاه فرستادند :

شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.

.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، [۱] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»


پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانیمیرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند. و

مرگ


بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان ، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.


باقر خان(ویکی پدیای فارسی)، مشهور به سالار ملّی، از مبارزان جنبش مشروطه‌است. او، فرزند حاج رضا بنا، در سال ۱۲۴۰ شمسی در محله خیابان تبریز زاده شد.[۱] او قبل از مشروطیت بنّا بود. پس از مشروطیت مجاهد شد. ریاست مجاهدین محله خیابان تبریز (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است مشتمل بر بخش‌های واقع در جنوب رودخانه آجی در شرق شهر که تا جنوب شرقی نیز می‌رسید) به دست او افتاد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت جنگ کرد. اما پس از اوّلین شکست که از قشون دولتی خورد، سست شده در صدد تسلیم برآمد. تا کار ستّارخان که در امیرخیز، محله دیگر تبریز، با دولتیان جنگ می‌کرد قوت گرفت، وی نیز سستی را از خود دور ساخته بار دیگر به جنگ با قشون دولتی پرداخت. در اثر همکاری او با ستّارخان کار مشروطه‌طلبان پیشرفت کرد و تبریز از فشار محاصره راحت شد. مجلس شورای ملی باقرخان را به لقب سالار ملی ملقب ساخت، و از او تقدیر کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ایران پیچید.

چنانکه در تواریخ مشروطیت نوشته‌اند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطیّت نجات یافت. اما خود تبریز دیری نگذشت که به دست قشون روس افتاد. سالار ملی و سردار ملی در تبریز نماندند و به تهران حرکت کردند. یک استقبال شاهانه از این دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.

باقرخان در تهران منزوی می‌زیست تا قضیه مهاجرت پیش آمد. او دیگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرین رفت. شبی در نزدیکی قصر شیرین عده‌ای از کردها بر سر او و رفقایش ریختند و سرشان را بریدند. (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمری آبان ۱۲۹۵ خورشیدی به دست یکی از اشرار معروف کردهای قصرشیرین به نام محمد امین طالبانی به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.)

باقرخان بر خلاف ستّارخان که شیخی بود، از متشرعه بود. از علمای مخالف مشروطیت که متشرعه بودند جانبداری می‌کرد و به آنها احترام می‌گذاشت. با ستارخان رقابت داشت و می‌گفت: مرد آن نیست که در امیرخیز جنگ کند. مرد منم که در ساری‌داغ با قشون دولتی جنگ کرده‌ام. (علی رغم این سخن این دو بزرگوار دو بازوی قوی و شکست ناپذیر انقلاب مشروطیت بودند)

در هر حال سالار ملّی مردی جسور و ساده بود. حق بزرگی به گردن مشروطیت ایران دارد. او و ستارخان برای مشروطیت با قوای دولتی به جنگ برخواستند و موفق شدند. این دو نفر از توده برخاسته بودند، در سخت ترین ایام با اتکاء به توده تبریز با شاه مستبد مبارزه کرده بودند؛ یک حرکت و نهضت ملی را رهبری کرده بودند، مسلمان بودند و به مشروطیت ایمان داشتند. این بود که به آسانی قهرمان ملت شناخته شدند.

دمکراتهای آذربایجان که نهضت خود را در دنباله نهضت مشروطیت و مکمل آن و خود را وارث سنن مجاهدین آن دوره می‌دانستند، مجسمه باقر خان را در میدان شهرداری تبریز تصب کردند. در ۲۴ آذر ماه ۱۳۲۵ پس از سقوط پیشه‌وری مردم تحت تأثیر احساسات آن مجسمه را که اثر دمکرات‌ها بود برانداختند. از این عمل معلوم می‌شود که نهضت پیشه وری چقدر به ضرر مشروطیت و آزادی و این قبیل معانی بوده‌است.

داماد باقر خان سرتیپ هاشمی است که فرمانده قوای دولتی مأمور آذربایجان بود که در طی جنگی مختصر قوای دمکرات‌ها را در قافلانکوه مغلوب کرد و در میدان جنگ به درجه سرتیپی نایل آمد.

جنبش مشروطه ایران

جُنبـِشِ مَشروطه، جنبـش مشروطیت، انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت مجموعه کوشش‌ها و رویدادهائی است که در دوره مظفرالدین شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب اولین قانون اساسی ایران شد.

من برای پس گرفتن میهنم آمده ام



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

متحد جانهای شیران خداست ، جان گرگان و سگان از هم جداست

سخنی با دوستان

شباهت بسیار عجیب موضوعات گاهی ذهن را بطور ناخواسته با آنکه آدمی بسیار فراموش کار است به فکر وادار می کند.

چند روزی است با اعدام ناعادلانۀ پنج تن از هموطنانمان - که با موج گستردۀ اعتراضات در اقصی نقاط دنیا و اعتصابات در شهرهای کردنشین میهن عزیزمان همراه بود - بطور شگفت انگیزی شاهد انتشار لینکهایی در مذمت ادیان آسمانی خصوصاً اسلام روبرو گشته ایم؛ البته که هر کس حق دارد بر اساس اصل آزادی بیان و مطبوعات هرچه می خواهد بنویسد و منتشر سازد.

از آنجا که سیر رخداد حوادث بسیار سریع است و امکان دستیابی به اطلاعات درست ، بسیار سخت و آنچه منتشر میشود تنها نوک کوه یخ بیرون زده از آب است امّا ، با توجه به نزدیک شدن به سالروز کودتای انتخاباتی بیست و دوم خرداد ، با گسیل سیل عظیمی از لینکهای آنتی اسلامیست (استفاده از واژۀ اسلامیست بخاطر کاربرد ابزاری از دین در سیاست است چرا که آنچه دوستان مورد اتهام قرار می دهند نه اسلام که اسلاموفاشیسم است ، نظیر آنچه در دوران تفتیش عقاید از آئین مسیحیت به مردم عرضه میشد) قصد به انحراف کشیدن اذهان عمومی از تمرکز و اتحاد بر واقعه مهمی است که در آستانۀ فرارسیدن آن قرار داریم.

مقصودم در اینجا بحث پیرامون اسلام نیست چرا که معتقدم هر کس در عقیده و نظر آزاد است و می تواند از باورها و اعتقاداتش طرز تلقی خود را داشته باشد، در عین در بهترین شکل ممکن پایبند به رعایت حریم و حفظ احترام دیگران باشد. (از این نقطه نظر که توهین به اعتقادات دیگران تنها زمینه ساز توسعه خشم و نفرت میان انسانها میشه چرا که شخصاً معتقدم صحبت از اشتراکات میان انسانها موجب اتحاد میشود / متحد جانهای شیران خداست ، جان گرگان و سگان از هم جداست)

آنچه در مکتب فراگرفته ام را در اختیار خوانندگان قرار می دهم شاید که به عنوان قطره ای از دریای هستی به وظیفه ای که برایش مرا از عالم لاهوت به ناسوت بی خانمان کرده اند، عمل کرده باشم.


من مرغ لاهوتی بدم

دیدی که ناسوتی شدم


و اما منظورم از این نوشتار تنها بیان نظر شخصی است.

شخصاً در این برهه از زمان که ایران بار دیگر می رود تا برگ جدیدی از تاریخ این مرز و بوم را ورق زند و ضحاک دیگری را در بند گرفتار آورد ، معتقدم هرچقدر مردم میهنم قدرتمند هستند اما هرگز نباید دشمن را خرد و ضعیف پنداشت.

چند روزی است که بار دیگر پس از شکل گیری اتحاد و همراهی همه ایرانیان در اقصی نقاط دنیا شاهد موج گستردۀ انتشار لینکهای اعتقادی هستیم که به نظرم انتشار این قبیل مطالب درست پیش از شکل گیری هر حرکت عظیم اعتراضی نه بطور اتفاقی که کاملاً برنامه ریزی شده است.

اما اینکه قصد منتشر کنندگان این قبیل مطالب خصوصاً در شرایطی که در آستانۀ فرارسیدن سالروز کودتای انتخاباتی هستیم نکته ای است که نباید بی اهمیت انگاشت.

چندی پیش فیلمی از سعید قاسمی منتشر شد که در آن از وقایع روز عاشورا اظهار وحشت و ترس کرده بود و بخش مهم صحبتهاش به اعتقاد بنده مربوط به آن جایی میشود که صحبت از همراهی مردم از اقشار کم درآمد به جریان اعتراضات مردمی می کند.


سعید قاسمی (سپاهی متجاوز به ایران و ایرانی): از آن روزی باید بترسیم که دمپایی پوشا و کفش ملی پوشای شوش و شاه عبدالعظیم و خیابان پیروزی اونروز قاط زدن و پشت ولایت نبودن آنوقت فرار کن برو خارج ، اگر اونا ول کردن پشت خط رو باید فرار کنیم.


براستی عزیزان ، چه موضوعی در اظهارات این جنایتکار متجاوز حائز اهمیت است؟

البته که برداشتهای متفاوتی وجود دارد ، اما به اعتقاد من بخش قابل توجهش مربوط به آنجایی میشود که این شخص به صراحت اعتراف می کند که از اتحاد و بهم پیوستن جریانهای اجتماعی وحشت دارند .

پس خیلی ساده دشمن نقطه ضعفش را بیان می کند و این نقطه ضعف برای رژیم فعلی چیزی نیست بغیر از اتحاد مردم و تشکلهای مردمی .

حال بیائیم به شکل دیگری ماجرا را نگاه کنیم ، در بسیاری از وقایع بعد از انتخابات وقتی به خیابان می رفتیم همه قشر آدمی را در میان معترضان می شد یافت با هر کس صحبت می کردم متفاوت از دیگری فکر می کرد اما برای اعتراض همه آمده بودند . بعد از مدتی سفری کاری برایم پیش آمد که در چندین شهر بزرگ کشورهای اروپایی و آمریکا مسافرت داشتم و در چند تظاهرات مقابل سفارتهای رژیم شرکت کردم در همه تظاهرات ها چه در ایران و چه در خارج جالب بود که همه جور ایرانی از انواع و اقسام گرایشات سیاسی – فکری حضور داشتند و برای نخستین بار احساس غرور و ایرانی بودن را در آن زمان بود تجربه کردم یعنی با افتخار بخودم گفتم : "من ایرانی هستم و از تبار کاوه و فریدون" .

اما چندی نگذشت در تماسی که با بستگانم در اغلب این کشورها داشتم که همه در تظاهراتها شرکت می کردند در کمال ناباوری گفتند نه دیگه خبری از آن اتحادی که میان ایرانیان در روزهای اول بود نیست ؛ دوستم گفت : هر کس ساز خود را می زند و همین امر باعث شده تا من هم در تظاهرات شرکت نکنم.

اینجا بود که کاملاً مطمئن شدم بیشتر از آنکه ما فکرش را کنیم ، حریفمان می داند چه کند و از اینجا بود که فهمیدم نباید حریف را دست کم شمرد.

خصوصاً حریف ناجوانمرد را.

حال بعد از این همه صغری کبری چیدن می خوام اینو بگم که وحدت و یکپارچگی مان را دست کم نگیریم ما پتانسیل برپایی هر نوع حرکت اجتماعی را داریم و به تجربه در طول تاریخ نشان داده ایم که وقتی می خواهیم با هم باشیم می توانیم اختلاف سلایق را کنار بگذاریم و برای هدف مشترک بایستیم.

و دشمن همواره از نقطه ضعفها استفاده می کند چرا ما نکنیم : نقطه ضعف جنبش ازادیخواه مردم ایران امروز ، عدم اتحاد جریانات فکری – سیاسی است ، علت آنهم آنست که دشمن سعی می کند با استفاده از فرصت، به این اختلاف سلایق اگرچه جزئی دامن بزند و در برابر ما نیز حاضر نیستیم برای خودخواهی خود در یابیم که ایران در حال حاضر یکی از تاریخی ترین دوران خود را پشت سر می گذارد ما الآن برای چند صباحی که زنده ایم (و گمان می کنیم قدرت ارث پدریمان است که اگر مرد نصیب ما میشود) آیندۀ نسلها را تباه نسازیم.

در این شرایط همه ما ایرانیان می دانیم یک دشمن مشترک داریم و آن هم رژیم آخوندک و در رأس آن علی خامنه ای ضحاک ماردوش زمانه است.

پس متعلق به هر جریان فکری – سیاسی – اعتقادی که هستیم تعیین خطوط و مرزبندی ها و تقسیم غنائم ایران زمین (مشخصاً برچسب زدن : تجزیه طلب ، سلطنتی ، مجاهد ، منافق ، کمونیست ، اصلاح طلب و ... ) را کنار بگذاریم و بر هدف مشترکمان که همانا نابودی رژیم آخوندکهاست با هم متحد شویم.


ما می دانیم چه می خواهیم ، همه ما آزادی می خواهیم و در یک همه پرسی با تجاربی که بدست آورده ایم توانایی ساختن ایرانی آباد و آزاد را داریم.


بارها ما ایرانیان ثابت کرده ایم که وقتی بخواهیم ، توانسته ایم همه موانع را مرتفع کنیم.


در پایان به اعتقاد بنده انتشار مطالبی که تنها به تمایزات و اختلاف سلایق (فکری - مذهبی) دامن می زند در چنین شرایطی که بودن هر دو نفر آدم با هم و رد گفتگو میان دو نفر، رژیم را به وحشت می اندازد و بذر نفاق و دشمنی و تفرقه را در میان آحاد جامعه می کارد ، تنها کمک کردن به اهداف نظام آخوندک و فراهم آوردن خوراک مغز آزاد اندیشان برای مارهای ضحاک ماردوش است.(هر اندیشه ای که می میرد و سرکوب میشود ، هر صدایی که فرو خورده میشود و بر نمی آید خوراکی برای مارهایش فراهم می آورد) پس برای یک بار هم که شده فقط خود و خواسته هایمان را نبینیم و بدانیم در یک جامعه دموکرات همه می توانیم به عنوان یک شهروند با رأی آزادانه خود در تصمیمات مهم کشوری سهیم باشیم و برای دست یافتن به قدرت دو روزه دنیا نسلها را نابود نکنیم. (مشخصاً احزاب و گروههای برون مرزی اختلاف سلایق را کنار بگذارند نمی گویم درون مرزی چون درون مرزها حزبی باقی نگذاشته اند) اگر همه با یک هدف واحد - تلاش برای همه پرسی و رفراندوم – حرکت کنیم قطعاً پیروزی با ما خواهد بود.